مسافر خسته من

میخواهم پرواز کنم

آهای مسافر خسته من ، دستت را بگذار بر روی دل من

میبینی که من نیز مثل تو خسته ام ، میبینی که من نیز مثل تو با غمها نشسته ام

آهای مسافر خسته من ، عاشق دل شکسته ات شده ام ، ببین مرا که محو نگاه زیبایت شده ام

من اینجا و تو آنجا هر دو دلشکسته ایم ، تا اینجا هم اگر نفسی است  

برای هم زنده ایم

من برای تو میشکنم و تو برای من ، راه راست بی فایده است ،

تقلب میکنیم تا زندگی مات شود در این دایره غم...

آهای مسافر خسته من ، شب آمده و باز هم یاد تو در دلم ،

ستاره ها خاموش ، من مانده ام و وجودم که در حسرت است ، در حسرت یک آغوش ....

آغوشی که لذتش تنها با تو است ، دنیا خواب است ،

کاش بودی که بیداری ام تا سحر عادت است

آهای مسافر خسته من ،کجا میروی ، جایی نداری برای رفتن ،

همه جا ماندنیست ، جز اینجا که نمیتوانیم بمانیم برای هم....

شعر غم میخوانم و اشک در چشمانت ، غم برای یک لحظه رود درمان میشود آن درد حال پریشانت

من برای تو فدا میشوم و تو برای من ، همه وجودم فدایت ، تو آرام بمان تا خیالش راحت شود دل من..

آهای سرنوشت ، با ما هم؟ ما که در زندگی به ناحق باختیم و چیزی نگفتیم،

در آتش عشق سوختیم و باز هم سکوت کردیم ،

با غمها همنشین بودیم و با حسرت نشستیم ، هر چه رفتیم،

آخر راه بن بست بود و باز هم نشکستیم!

رفتیم و رفتیم تا آخر راه ، آخرش پیدا نشد و ما نشستیم چشم به راه...

آهای مسافر خسته من ، دستت را بگذار در دستان من ...

میبینی که تا اینجا هم با تو ماندم، گفته بودم تا آخرش ، آخر قصه  را هم برایت خواندم....



+نوشته شده در سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت18:33توسط نادیا | |